روز تشییع پیکر او هم در قم، قیامت شده بود انگار. مردم از سراسر ایران با هزار زحمت خودشان را به اطراف حرم حضرتمعصومه(س)، رسانده بودند،گرما و فشار جمعیت و پیادهروی طولانی را به جان خریدند تا یکی از باشکوهترین مراسم بدرقه یک انسان را خلق کنند. کسی که بهجت قلب مردم بود. به بهانه پنجمین سالروز ارتحال حضرت آیتالله «محمدتقی بهجت فومنی» رفتهایم سراغ زندگی او تا از لابهلای خاطرهها، حکایتها و نقل قولها، 14نکته از سبک زندگی این انسان دوستداشتنی در آسمان و زمین را بازخوانی کنیم. در تنظیم این مطلب، از خاطرات حجتالاسلام علی بهجت (فرزند آیتالله بهجت فومنی)، آقای «صاحب البیت» همسایه 40ساله خانواده بهجت و خاطرات بعضی از شاگردان ایشان (ازجمله حجتالاسلام مرتضی آقاتهرانی) بهره گرفتهایم.
1- فرق زن و شوهرها با پیامبران
از آنهایی نبود که همهچیز زندگی را رؤیایی و گل و بلبل میبینند. میگفت: «هماهنگی و موافقت بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ و بهصورت صد درصد برای غیرانبیا و اولیا غیرممکن است. اگر بخواهیم محیط خانه، گرم و با صفا و صمیمی باشد، فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشمپوشی و رأفت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد. اگر اینها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد و همه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی میشود».
2- اجازه شوهرت را میدهی؟
برنامه سفر حج جور شده بود؛ برای پدر و پسر. از پسرش پرسیده بود: «اگر ما بخواهیم برویم خانواده شما راضی هستند؟» پسر، اولش جا خورد. گفت: «از خدایشان هم هست که من مشرف شوم به حج». روزهای حج که نزدیک و آخرین روزهای اعزام که شد، عروس خانواده، همسرش را کشید به یک گوشه: «نمیخواهی حج بروی؟چی شد؟ همه رفتند». پسر، دوباره جا خورد. با خودش گفت همسرم از کجا خبردار شده؟ و جواب شنید: «آقا اول من را صدا کرد، از من اجازه خواست که تو را ببرد. من گفتم این چه حرفی است که میزنید آقا؟» و آقا پرسیدند: «اگر ایشان نباشد، اداره بچهها برای شما زحمت نیست؟»
3- مرد کارهای خانه
انجام بخشی از کارهای خانه را از همان اول برای خودش معین کرده بود. بیشتر خریدهای خانه را خودش انجام میداد. حتی گاهی وقتها نگهداری و بازی با بچهها را بهعهده میگرفت تا خانم خانه به کارش برسد. یکبار همسرش از او خواست که پردهای را نصب کند. موقع نصب پرده، از چهارپایه افتاد و انگشت پایش ضرب دید. مدتی هم انگشتشان را میبست. کارهای دیگری هم در منزل انجام میدادند.
4- انسان که شاخ نمیزند!
میگفت که موقع پیش آمدن اختلاف در خانواده، جواب همدیگر را ندهید چون فایدهای ندارد. میگفت: «یک فرق بزرگ انسان با حیوان همین جاست. طبیعت هر حیوانی اقتضا میکند که اگر آن یک شاخ زد این هم 2 تا شاخ بزند. انسانیت از آنجا شروع میشود که به هم شاخ نزنیم. برای اداره خانواده باید تحمل و صبرمان را بالا ببریم و این حرفها و نزاعها را جدی نگیریم. اینطوری طرف مقابل هم به همین شکل رفتار خواهد کرد و قضیه حل میشود».
5- بچهها از عالم بالا آمدهاند
معمولا بچه کوچک که داخل خانه میشد، از هر نظر آزاد بود. رابطهاش با بچههای کوچک و بهویژه نوههایش عجیب بود. خیلی دوستشان داشت. میگفت: «اینها جدیدالورود از عالم بالا هستند و معصومند و چون معصومند آدم را بهخودشان جذب میکنند». همیشه هم به خانواده و اطرافیان سفارش میکرد که هوای بچهها را داشته باشند و وسیلهای کوچک برای بچههایشان بگیرند تا سرگرم بازی باشند.
6- بگذارید بچهها کیف کنند
موقع زیارتهای خانوادگی، بیشتر از هر وقت دیگری حواسش به بچهها بود. همیشه سفارش میکرد موقع زیارت، حتما برای بچهها خوراکی ببرند تا به بچهها خوش بگذرد. خیلی وقتها به اطرافیانش میگفت: «بچهها را بگذارید پیش من. وسایل و خوراکیهایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت». اطرافیان که از حرم برمیگشتند، میدیدند او بچه را بغل کرده تا آرام باشد یا خوابانده و همینطوری توی بغلش راه میبرد که بیدار نشود و در حال ذکر و عبادت خودش است. اگر هم بچهای توی زیارت همراهش نبود، از حرم که میخواست برگردد، مشتهایش را میبست و دیگر باز نمیکرد تا برسد به خانه و روی سر بچهها دست بکشد.
7- دعوای شیرین
گاهی وقتها که میان او و همسرش بحثی پیش میآمد، وقتی خانم خانه اظهار ناراحتی میکرد، او یک کار میکرد؛ «سکوت» حتی اگر پاسخی هم برای همسرش داشت. گاهی هم که کار مثلا بالا میگرفت در مرحله اول میگفت: «خب حالا غذایمان را بخوریم دیگر». اگر این شیوه هم جواب نمیداد در مرحله شدیدتر، اینطوری تهدید میکرد: «غذایم را به اتاق میبرم و آنجا میخورم». همیشه اما صبح بعد از کدورت، برای پایان ماجرا پیشقدم میشد. با یک «خسته نباشید. حال شما که خوبه ان شاءالله؟»
8- دوپینگ در زیارت
یکی از دلبستگیهایش در دنیا، زیارت بود. در تمام روزهای زندگیاش در قم، هرروز پیاده به زیارت حرم حضرت معصومه(س) مشرف میشد. یک ساعت و خردهای را ایستاده نماز و زیارت میخواند و سپس مینشست. مشهد هم که مشرف میشد، حال قبل و بعد از زیارتش حسابی با هم فرق میکرد. چندین بار پیش آمده بود که همه ساعتهای شب تا صبح را با پسرش و همراهان دیگر در حرم گذرانده و بیخوابی کشیده اما در راه برگشت از حرم انگار تازه همین الآن صبح اول وقت ایشان است. با همه شوخی میکرد و حالشان را میپرسید. انگار که جدی جدی این زیارت، دوپینگ روحیاش بود.
9- مرجعی که طلبه بود
همیشه وقتی کسی از او میخواست یادکند، قبل از اسمش میگفت: «مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیتالله العظمی». خودش اما اصلا این الفاظ را برای خودش نمیپسندید. همیشه قبل از رفتن به هر مجلس و مراسمی به پسرش میگفت: «من یک طلبهام. تو خودت آیتالله هستی باش. استاد حوزهای باش. خودت را هر چه میخواهی بگویی من به تو کار ندارم ولی پدر تو یک طلبه بیشتر نیست. حق نداری بیشتر از آن، برایش جا باز کنی».
10- هفت چاپ رساله بدون اسم
مرجع که شد، حساستر هم شد. پسوند نام خانوادگیاش «فومنی» بود. مردم فومن و روستاهای اطراف هم خیلی دوستش داشتند و افتخار میکردند که همشهری چنین مرجع تقلید و عالمی هستند، برای همین همیشه دوست داشتند کوچهای، خیابانی یا حتی روستا و شهری را به نام مرجع همشهریشان ثبت کنند. او اما حاضر نشد اسمش حتی در یک هفتهنامه یا ماهنامه و در یک روستا ثبت شود. اگر میخواست در کتابی چیزی از استاد ایشان و به نقل از ایشان بنویسند، شرطش این بود که نامی از او برده نشود. حتی راضی نمیشد اسمش را روی رسالهاش بنویسند. در رساله علمیهاش، از 117مرتبه چاپ، 7بار حتی اجازه نداد اسم و فامیلش روی جلد چاپ شود. 110چاپ دیگر را هم بعد از کلی اصرار بقیه با لقب «العبد» در ابتدای نامش به چاپ رساند؛ همان کلمهای که روی سنگ مزارش هم نقش بسته. چاپ رسالهاش با پول وجوهات شرعی را هم حرام اعلام کرده بود و توزیع رایگان رسالهاش را هم ممنوع. نمیخواست این رایگانبودن، تبلیغ بهحساب بیاید.
11- کتاب و درس را در خانه کنار بگذار!
میگفت: «به خانه که میرسید کتابها را بگذارید پشت در ولی مواظب باشید که ندزدند! برای چی وقتی میآیی خانه و زن و بچه میآیند دور و برتان، تازه کتاب باز میکنید و میگویید میخواهم اینها را که صبح تا حالا خواندهام مطالعه کنم؟ چون فردا میخواهم آن درس را مباحثه کنم؟ باید طوری برنامهریزی کنید که وقت زن و بچه ضایع نشود و به آنها هم برسید. اهل خانواده هم حقوقی دارند. بالاخره زن و بچه و حتی خود آدم نیازهایی دارد. اگر لذتهای حلال نباشد همان عبادتش هم با نشاط نیست، درس خواندنش هم نشاط چندانی ندارد».
12- اول بروید همسایههایم را راضی کنید
تمام خانههای کوچه، افتاده بود توی طرح. شهرداری رفته بود برای کارشناسی قیمت و خرید خانه. سراغ او که رفتند، گفته بود: «شما اول به همسایههای من برسید. آنها را راضی کنید. خانههایشان را بخرید. آخر سر که همه راضی شدند، بیاید سراغ من، من حرفی ندارم خانهام را میفروشم». یکبار دیگر هم یک گروه فیلمبرداری بند و بساط دوربین و پایه و سازه را علم کرده بودند وسط کوچه که تصاویر او و خانهاش را با کیفیت بهتری ضبط کنند. چوبها و سازهها، راه وسط کوچه را گرفته بودند. از راه که رسید و اوضاع را که دید، گفت چوبها و سازهها را جمع کنند. اینطوری هوای همسایهها را داشت.
13- همسفرههای جشن تولد
حواسش به روز تولد اطرافیانش بود و اصرار داشت که روز تولدشان را به آنها تبریک بگوید. سهم بچههای خانواده در روز تولدشان هم همیشه هدیه بود. تولد عروسش هم که میشد، میگفت: «غذای کافی درست کنید. فقرا و همسایهها را اطعام کنید». این جوری جشن تولد میگرفت برای خانواده.
14- وقتی که خدا یک فرشته میفرستد
طاقت دیدن ناراحتی کسی را نداشت. خیلی وقتها حتی نمازش را عقب میانداخت تا حرفهای طرف را بشنود یا کاری کند که بالاخره آن ناراحتی و غصه را از صورت طرف پاک کند. وقتی مطمئن میشد مشکل حل شده، آن وقت به نماز میایستاد. میگفت: «آدم اگر یک نفر را خوشحال کند، همان موقع خدا یک ملک خلق میکند که او را از بلاها مصون نگه دارد».
روزنگاریهای یک انسان آسمانی
یک شبانه روز آیتالله بهجت چطور میگذشت؟
سبک زندگی 24ساعته یک عالم دینی تا حد زیادی با زندگی آدمهای معمولی تفاوت میکند اما اگر در همین ریز برنامههای 24ساعته دقیق شویم، گاهی نکتههایی کشف میکنیم که به درد زندگیمان میخورد. شاید برای شما هم جالب باشد بدانید زندگی 24ساعته یک مرجع تقلید که بیش از 90سال از عمرش میگذشت، چطور میگذشت. این برنامه روزانه برداشتی است از خاطرات حجتالاسلام«علی بهجت فومنی» فرزند آیتالله بهجت.
یکی دوساعت پیش از اذان: برخاستن از خواب، ادای نماز شب و قرائت قرآن
بعد از اذان صبح: پیادهروی تا مسجد «فاطمیه» قم و اقامه نماز جماعت در این مسجد و بهجاآوردن تعقیبات تا حدود یک ساعت بعد از نماز. این برنامه از سال 59تا 84هرروز ادامه داشت.
7صبح: پیادهروی برای تشرف به حرم حضرت معصومه(سلامالله علیها) و زیارت ایشان. قرائت هرروزه زیارت عاشورا با 100سلام و 100لعن. معمولا در مسیر رسیدن به حرم هم دعاهای خاصی میخواندند، ازجمله دعای «سیفی صغیر»
8/30 صبح: بازگشت از حرم مطهر به منزل و قرائت دعاهایی همچون «دعای صباح»
9صبح: صرف صبحانه شامل چای، نان و پنیر و در ماههای آخر هم مقداری شیر.
9/30 تا حدود 10: استراحت بهصورت نشسته
10تا حوالی 11: مطالعه و گاهی سرودن شعر و یادداشت کردن آن
11: رفتن به مسجد برای تدریس و اتمام درس حدود 15دقیقه مانده به اذان ظهر برای استراحت
اذان ظهر: اقامه نماز ظهر و عصر، انجام تعقیبات، صحبت با مردم و دعا برای مشتاقان دعا و سپس عزیمت به منزل
یک ساعت پس از اذان: صرف ناهار با حضور تمامی اعضای خانواده. خوش و بش با اهالی خانه و احوالپرسی از بستگان
ساعت 14:30: استراحت
ساعت15: مطالعه و آمادگی برای تدریس مباحث روز در کلاس
یک ساعت مانده به اذان مغرب: آغاز کلاس درس بهمدت 45دقیقه
اذان مغرب: ادای نماز جماعت مغرب و عشا و پس از آن رفتن به اتاق شخصی برای انجام عبادات و تعقیبات دیگر
ساعت 21: صرف شام مختصر با نان و دوغ، نان و شربت آبلیمو و یا نان و چای
ساعت 21:30: آمادگی برای استراحت. قرائت قرآن(سوره واقعه، آیت الکرسی و 4قل) و حدیث کساء
ساعت 22:30: استراحت شبانه